اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خود خواهی فقط خود را پسندیدم، گناهم را ببخش.
اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی، اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی گناهم راببخش.
اگر تو مهربان بودی و من نامهربان بودم، برای دیگران سبز و برای تو خزان بودم
اگر تو با تحمل مست از خود خواهیم کردی، اگر من بی سبب گه گاه خشم بی امان بودم، گناهم را ببخش.
اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من
عدالت را اگر گشتم به حکم حبس خود خواهی
پشیمانی که هستی ماه ها آشنای من، گناهم را ببخش.
آن روز
شادی در دستان ما اسیر است
و غم از دستان ما گریزان!
آنگاه که من منم ، در دست غمم!
آنگاه که تو توئی ، در دشت غمی !
آنگاه که من و تو ما شویم
ای دل کوچکم منتظر بهار نباش
اینجا همه گلها سوخته اند
و سالهاست که دیگر
درختی به خواب زمستانی نرفته
این فصلها و تقویم ها فریبت می دهند
این زمستان پایان ندارد
به دنبال راه دیگری باش
برای دیدن بهار
روز غروب نغمه ای بسرا
شاید بتوانی بهار را
برای لحظه ای تصور کنی!
چه آسان است پیدا کردنت
چه اسان می آیی
هر بار که می آ یی آسمان آفتابی است
اما چشم های من ابری
راستی این قلب اندوهناک
در این باران بی پایان
با کدام توان به پیشوازت می آید؟
چگونه به مشایعت تو می آید؟
تو اندک اندک پیدا می شوی
من اندک اندک
گم ...
امروز فهمیدم که تنهایی...
تنهای تنها و تنها اوست که درد تنهایی توست
او که داره قدرتنمایی میکنه
او که از مادر بهت نزدیک تره
او که از پدر بهت نزدیک تره
او که رهاشم کنی رهات نمیکنه
او که خیر الماکرین است
او که مالک دلهاست
گفته هایت جالب بود
روز محشر را به ذهنم آورد
آنروز که مادران طفلان خویش را رها می کنند!!
و آنروز دستاویزی نداریم بجز کریمی خودش
فقط و فقط اوست که میتونه دردت را دوا کنه
و من غرق اویم که دوای توست
تمام آبروی نداشته ام را فدایت کرده ام تا تو را برهانم
و مطمئنم که از در خانه کریم دست خالی بر نمیگردم
چرا که برای کریم زشت است گدا را دست خالی برگرداند
با همه ی وجودم رهائیت را از او طلب کرده و میکنم
دلم را او به دلت گره زده
وعجب گره ای که عاشق این گره ام
کاش تا ابد باز نشود
گفتی گفته است که ((دوستت دارد))
راست گفته دوستت دارد اما نه برای خودت که برای خودش!!!
اما این آرزو را به گور خواهد برد
مکرو و مکرالله والله خیر الماکرین
انشاءالله
داداش
آه تنهایی ای یار قدیمی و دیرینه من، با تو می مانم چون فقط تویی که برای من می مانی و بس! می دانم که از من دلگیری که گاهی تو را فراموش می کنم. می دانم که تو به من مشتاقی و من چه بخواهم و چه نخواهم یار دیرینه و ابدی توام پس دوباره بازهم به سوی تو می آیم.
سلام تنهایی سلام ای مهربانترین سلام ای خوب من سلام ای که بی هیچ خواهشی تا پایان با منی وسلام ای تلألو خلوص و خلوت
این بار این منم که از تو می خواهم تا همیشه با من بمانی و خود را مجاب به ماندن با تو می کنم تو تنها چاره و همدم منی و جز تو نخواهم یافت، پس تورا می پذیرم و با تو می مانم. تا همیشه تا انتها
هوای دلم ابریست دلم فضایی می خواهد به وسعت تنهایی وبه عمق غم، شاید دلم گرفته باشد و شاید هم رو به مرگ است نمی دانم اما در این خلاء چیزی احساس نمی کنم. حس نمی کنم که روزی می خندیدم و شاد بودم، تنها حس می کنم که دیگر دوران خوشی هایم گرچه اندک بود به سر آمده و حال دوباره وقت تنهایی است.
همان یار قدیمی و همیشگی من
نمی دانم چرا مدتی بود که از تو غافل شده بودم؟؟! اما حال دوباره برگشته ام، برگشته ام تا برای همیشه پیش تو بمانم. آرام سر در گریبان میکنم و تنها با تو سخن می گویم. فقط تویی که همدم لحظه های منی