تو را دوست دارم
تو روحی تازه در رگم جاری کردی
تو بر کالبد مرده ی تنم دمیدی و شوری بپا کردی
با وجود تو نوشته هایم رنگ و لعابی دیگر گرفت . حس زیبا و لطیف تو مرا آغشته کرده است
همچو شبنم بهاری بر پوست خشکم چکیدی و ترنمی تازه سر گرفتم
به جسمت دل نبسته ام که آن فانی است
به روحت دلبسته ام که آن باقی است
تو هدیه خدا بر قلب خسته ام بودی و هستی و خواهی بود
چگونه شکر بر این نعمت بجای آورم که در شکر کوچکترین نعمتش مانده ام
وقتی شعر میخوانی از حس بهار لبریز میشوم
هر روز مانند گنجشک بچه گان که در انتظار مادرند در انتظارت مینشینم
آنها غذای جسم میطلبند و من حریص غذای روحم
و تو چه مهربانانه روحم را تغذیه میکنی
لطافت روح تو را در کس ندیده ام
ای کاش تا همیشه بر قلبم فرود آیی
و با زمزمه های عاشقانه و عارفانه ات دلیل شعر هایم شوی
شعر من بی تو به شعر نمی ماند
شوق من بی تو به شوق نمی ماند
ای گل بهاری ام سرسبز بمان و قلبم را بهاری کن ...
داداش