آن روز
شادی در دستان ما اسیر است
و غم از دستان ما گریزان!
آنگاه که من منم ، در دست غمم!
آنگاه که تو توئی ، در دشت غمی !
آنگاه که من و تو ما شویم
آنگاه که هرچه باشد ما باشد
آن روز
شادی در دستان ما اسیر است
و غم از دستان ما گریزان!
روزی که تو را دیدم
فرشته ها گریستند
اشکشان اشک شوق بود و مستی
و روزی که دستانت را ببویم
فرشته ها خواهند خندید
و خنده شان خنده شوق است و مستی
تو فرشته ی قلب من خواهی بود
و با نفسم هم نفس خواهی بود
و آن روز
شادی در دستان ما اسیر است
و غم از دستان ما گریزان!
روزی دست تو را خواهم فشرد
روزی سردی دستانت را با دستانم گرم خواهم کرد
روزی شانه هایم تکیه گاه تو خواهد بود
و اشک های شوقت بر شانه ام
و اشک های شوقم بر شانه ات
خواهند رقصید
روزی شعرم را با تو خواهم سرود
روزی سرود لبم شعر تو خواهد بود
روزی دلنوشته ات را بر قلبم خواهی نوشت
روزی بر قلبت سرود عشق خواهم نوشت
روزی آفتاب عشق بر ما خواهد دمید
روزی فقط ما خواهیم بود
و آن روز
شادی در دستان ما اسیر است
و غم از دستان ما گریزان
داداشی